سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























Blog . Profile . Archive . Email . Design by .

تنها

دلی که بردی . . .

نگاهی که دزدیدی . . .

احساسی که پژمردی . . .

دستانی که گرفتی . . .

صدایی که شب ها با آن آرام می گرفتی . . .

نان ونمکی که خوردی . . .

حتی نمکدانی که شکستی . . .

همه . . .حلالت باشد!!!

جز"لرزدلم دراولین نگاه"

حرامت باشد لحظه ای که مرا به گناه عادت دادی و رفتی


نوشته شده در شنبه 92/9/2ساعت 9:8 عصر توسط نفس نظرات ( ) | |




تو نیستی اما من برایت چای می ریزم


دیروز هم … … نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم


دوست داری بخند دوست داری گریه کن


و یا دوست داری مثل آینه مبهوت باش


مبهوت من و دنیای کوچکم


دیگر چه فرق می کند باشی یا نباشی


من با تو زندگی می کنم…!


نوشته شده در شنبه 92/9/2ساعت 9:0 عصر توسط نفس نظرات ( ) | |

من صبورم اما...

به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم اگر شادی زیبای تو رابه غم غربت چشمان خودم میبندم تو نمی دانی چقدر با همه ی عاشقی ام محزونم و به یاد همه ی خاطرهات مثل یک شبنم افتاده به خاک مغمونم من صبورم اما...

بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم بی دلیل ازهمه تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند میترسم من صبورم اما...

این بغض گران صبر نمی داند چیست!!!!

 

نوشته شده در شنبه 92/9/2ساعت 8:32 عصر توسط نفس نظرات ( ) | |

 

 

باز هم ترانه های ناتمام

 سر گردان میان هوای پر باد و باران دلم

 چه می کند این پاییز با دلم!

 عجب حال و هوای عاشقانه ایست

 این روزهای خنک پاییزی

 نسیمی که زیر پوست صبح من می رقصد

 هر چند صبح تنهایی ست

 و آفتاب کوچک ظهرهایش

 با تمام نبودنت

 دلتنگی غروب غمناکش

 و سکوت دلگیر شب هایی که:

 جای خالی تو را در آغوش جستجو میکند

 و این پاییز چه می کند با دل من!

 یاد بارانی که روی پوست من و تو نم زد

 و ما گفتیم عشق را زیر باران دیدیم

 من به پاییز بودن تمام سال عادت کرده ام!

 اما به ندیدن تو...

 


نوشته شده در شنبه 92/9/2ساعت 8:10 عصر توسط نفس نظرات ( ) | |

یکی بود یکی نبود ؟یه روزی از این روزها با یه دختری آشنا شدم. اون اولا واسم مثل یه دوست خوب بود. یه دوست که باهاش بتونم راحت درد دل کنم ولی کم کم خیلی بهش عادت کردم واسم با دیگران متفاوت بود.
عاشقش شدم ؟ عشق اولم بود.
نمی دونستم چه جوری بهش بگم چه جوری نشون بدم که دوستش دارم روز ها گذشت و من هم هر کاری که می تونستم می کردم تا اینکه بهش نشون بدم دوستش دارم ؟ یه روز قلبمو تقدیمش کردم؟ قلبمو پس داد!
دختر عجیبی بود. اصلا تو خط عشق و عاشقی نبود ؟همین جور عاشقش موندم... یه روز اومد گفت:
" این دوستمه اسمش سعید هست."
یهو یه چیزی قلبمو فشار داد بغضم رو خوردم و لبخند زدم گفتم:
"خوشبختم."
دیگه چیزی از دلم نمونده بود.
اون لبخند از ته دل نبود فقط ماهیچه های صورتم بودن که به صورت یک لبخند شکل گرفته بودند که باز هم ناراحت نشه!
یه روز درحالی که گریه می کرد به خونم اومد و گفت:
"با هم جرو بحثمون شده. می تونم پیشت بمونم؟"
با این حال که می دونستم این قلبمه که باز هم باید درد بکشه و جیک نزنه؟لبخند زدم و گفتم:
"بله که می تونی."
بغلش کردم و سرش رو گذاشتم رو شونم که گریه کنه تا آروم بشه... چندین ماه گذشت... یه روز بهم زنگ زد و گفت:
"پنجشنبه هفته ی دیگه عروسیم هست. کارت دعوتت رو کی بیارم خونتون بهت بدم؟"
دیگه نمی فهمیدم چی میگه ؟؟! منگ شده بودم؟ یهو دیدم داره میگه:
"... کوشی؟ الوووووو...."
گفتم: "اینجام. اینجام. یه لحظه رفتم تو فکر."
گفت: "تو همیشه وقتی با من حرف می زنی میری تو فکر!"
گفتم: "فردا خونه هستم. حدود ساعت پنج بیا دعوت نامه رو بده."
....
اون شب اصلا خوابم نمی برد. مث اینکه خُل شده بودم ؟ یاد اون روزهای اول که تازه باهاش آشنا شده بودم افتادم خلاصه با هزار تا وول خوردن و کلنجار رفتن تونستم یه سه ساعت بخوابم فردا ساعت پنج زنگ در به صدا در اومد.
خودش بود. بازم سر ساعت!
در رو باز کردم و به چشماش زل زدم هنوزم عاشقش بودم. ولی ...
گفت: "یوهو. کجایی؟ بیا اینم دعوت نامه. پنجشنبه می بینمت."
تا پنجشنبه بیاد؟‌ نمی دونم چه جوری زندگی کردم همه چیز واسم مثل جهنم بود اصلا نمی تونستم تحمل کنم به سیگار و مشروب هم عادت نداشتم ؟دوست داشتم برم بالای یه کوهی و تا دلم می خواد داد بزنم.
....
پنجشنبه کت شلوارم رو پوشیدم و به سالن که رسیدم؟ اونو رو تو لباس عروس دیدم ...چقدر زیبا شده بود اومد جلو و بهم گفت:
"خوش اومدی امین. برو یه جا بشین. امیدوارم بهت امشب خوش بگذره."
دستشو گرفتم و لبم رو آوردم نزدیک گوشش و گفتم:
"نه. اومدم این کادوی ناقابل رو بدم و برم. تو همیشه تو قلب من هستی. منو یادت نره!"

"خداحافظ!"
حالا این من بودم و تنهایی هام که باید تا ابد باهاش می ساختم!..



 


نوشته شده در جمعه 92/9/1ساعت 7:27 عصر توسط نفس نظرات ( ) | |

<   <<   46   47   48   49   50      >

آخرین مطالب
» *ایمان داشته باش که...*
*خداوندا...*
*پروردگارا...*
*دوستش دارم...*
*توکل یعنی...*
*خدایا هم چنان ساکن قلبم باش...*
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com

علی عبدالمالکی-یا هیشکی یا تو


سایت عاشقانه کافه دلها

کد کج شدن تصاویر



برای نمایش تصاویر گالری کلیک کنید


دریافت کد گالری عکس در وب


داستان روزانه

کد ماوس